| بسـم اللّـه الرحمـن الرحیـم |
328 :: هو مورو

328

با یار خاطرات خواستگاری رو مرور میکردیم

بهش میگفتم عجیب ترین بخشش برام این بود که

من دختری بودم لبریز از ادعا تو زمینه توانایی رفتار منطقی و کنترل احساسات، حتی به طور افراطی! 

اینو هم بارها ثابت کرده بودم.

اما با وجود تجارب قبلی تو موارد ازدواج،

فقط با جلسه اول صحبتمون

دل که رفت؛

چشم بسته شد

گوش بسته شد

دور از جون راه عقلم هم بسته شد :|

.

› و منغلبانه کشیدم کنار و به بابا گفتم دیگه باقیش با شماست!

› اونجا بود که به فلسفه اذن پدر کاااملا یقین پیدا کردم :) 

11:42 | Saturday 26 Aban 1397
همه ما
شکستگی‌هایی داریم
که نور
از طریق آن‌ها
به ما وارد می‌شود..
طراح قالب: عرفان قدرت گرفته از بلاگ بیان |