| بسـم اللّـه الرحمـن الرحیـم |
هو مورو

14

وقتی دلت با کسیه که میترسی عقلت تاییدش نکنه.
پ.ن: ابدا به پست قبل مربوط نیست.
1397/02/19 | 20:36

13

منفورتر از مراحل اول* خواستگاری واسه موردی که اصلا دلت نمیخوادش ولی مجبوری فعلا تحملش کنی هم هست؟

* بدترین مرحله‌ از کل پروسه‌ی مربوطه!

1397/02/19 | 18:59

12. پــــرجام

بهم ریختم، ناراحتم، عصبی‌ام، نه از عاقبت برجام (که از اولم سرانجامش عین روز روشن بود.) بلکه از منفعت‌طلب‌های احمق، از زل زدن تو دوربین و گفتن حرفایی که چندین ساله داریم داد میزنیم ولی کسی نمیشنوه. از ژست وحدت ملیِ احتمالی مسئولین از فردا. از واکنش‌هایی که امشب نسبت به لغو برجام دیدم. از حرفا و کامنتایی که حتی دلم نمیخواد اینجا بنویسم تا مبادا دوباره واسم مرور شه و بدتر شم، از عبرت‌های نگرفته از تاریخ، از جهل مردم از جهل مردم از جهل مردم..
بیشتر از دعا واسه ریشه‌کنی فقر، باید از ته دل دعا کرد که خدا جهل رو تو این سرزمین ریشه‌کن کنه.
1397/02/19 | 00:31

11

چطوری باردارید و هنوز واسه بچه‌تون اسم انتخاب نکردید؟ من تو این فکرم که چرا هنوز واسه دخترم نتونستم اسمی که به دلم بشینه رو پیدا کنم تا بتونم باهاش حرف بزنم.
1397/02/18 | 12:33

10

واسه اولین بار فردی رو از ته دل نفرین کردم. که شاید اگه از ترس سزاوار نبودن اون شخص و برگشتن نفرین به خودم نبود، خیلی قبل تر زبونم به اینکار باز میشد. اما حالا از خدا خواستم هر قدری که مقصر بوده و بهم ظلم کرده، دقیقا به همون میزان شاهد اثر نفرینم تو زندگیش باشه. اسمش بی رحمیه یا هرچی رو نمیدونم. فقط میدونم از تلقین بیخود واسه بخشیدنش خسته شدم. 
1397/02/18 | 12:07

9

از فکر و خیال زیاد خوابم نمی‌بره. میشه گفت هم آرومم هم آشفته. آروم از اینکه حس میکنم بالاخره یه راهی جلوی پام گذاشته شده، و آشفته از ترس اینکه نکنه اون راه هم جواب نده. هنوزم نمیدونم اتفاقات دو سال گذشته تاوان کدوم اشتباه زندگیم بود که شونه‌هام زیر بار سنگینی‌ش خم شد. اصلا تاوان بود؟ یا امتحان؟ فقط میدونم هرچی که بود و هست، خیلی عمیق‌تر از چیزیه که در ظاهر نشون میده. کاش این ابهام برطرف شه.
1397/02/18 | 03:13

6

بر فراز تپۀ شقایق رو دیدم؛ انیمیشن های فانتزی و رمانتیک ژاپنی ها علی رغم اینکه گاهی اوقات آدم رو از شدت آروم و یکنواخت بودن به خواب میندازن، ویژگی مهمی دارن که کمتر تو انیمیشن های با کیفیت امروزی دیده میشه. "ادب" جزءِ تقریبا فراموش شده ی کارتون های این زمونه ست که تو خیلی از انیمیشن های سنتی این کشور به شکل احترام به پدر و مادر، آداب غذا خوردن، نظم، استفاده از کلمات مناسب و حتی نحوه ی نشستن و راه رفتن دیده میشه. شاید اگه بچه ای داشتم این انیمیشن ها رو براش جایگزین نمونه های به درد نخور، حتی از نوع وطنیش میکردم.
1397/02/16 | 19:33

5

یه طوری هم میگه فیلتر تلگرام از سوی دولت اجرا نشده که انگار مسئول "اجراییِ" همه‌ی احکام کشور منم!

1397/02/16 | 13:13

4

مصاحبه گذاشتن از مردم فلان کشور که به سوال از خصوصی‌ترین مسائل تخت‌خوابی زندگی‌شون به راحتی تموم جواب میدن و در حالی که با لبخند به دوربین زل زدن، از خیانت‌ها و انحرافات جنسی‌شون تو حال و گذشته میگن، اونوقت کامنت ها رو که میخونی چی می‌بینی؟ از هر ده تا نه تاش اینه که واااای عجب مردم صادقی و اگه ایران بود همه دروغ می‌گفتن و احسنت به این همه شجاعت! آخه جایی که نداشتن این انحرافات ارزش خاصی محسوب نمیشه دیگه رقابتی واسه موجه بودن وجود نداره تا شرمی باشه و حیایی و عدم صداقتی. مردمی که حاضرن به قیمت از دست دادن خیلی از ارزش‌هاشون فقط صادق باشن. اونم صداقتی پوشالی..

1397/02/15 | 21:19

3

از اول نماز شروع کرد به جیغ زدن و صداش کل نمازخونه رو برداشته بود، یاد چند سال قبل افتادم که تو حرم، یه مادر بچه چند ماهه‌ش رو به دست خادم سپرده بود تا خودش بتونه برای زیارت به ضریح نزدیک شه و تا وقتی که برگرده بچه انقد زار زد که رنگ چهره ش سرخ شده بود و حتی دیدن قربون صدقه‌های مادر بعد از  گرفتن بچه هم ناراحتیم رو آروم نمی‌کرد. حواسم پی همون خاطره بود که بعد از سه رکعت که گریه‌ی بچه شدت گرفت، واسه باقی افراد هم که شده مجبور شد نمازش رو بشکنه. و من به این فکر بودم که چقدر بعضی‌هامون نماز رو، دین رو، و مادری رو کج فهمیدیم که نمیدونیم نماز اول وقت و زیارتمون تو اون لحظه، فقط بودن کنار فرزندمونه.
1397/02/15 | 11:58

2

حساسیت زدایی اولین قدمیه که باید برای نوشتن بردارم. در واقع شاید تنها چیزی که تا به الان مانع نوشتنم شده همینه. فکر زیادی به ریز کلمات تو جمله و کلنجار رفتن واسه گفتن یا نگفتن یه موضوع. یا همون سوال معروف "که چی؟" که بعد از نوشتن به سراغم میاد و باعث میشه دستم رو با مکث طولانی روی دکمه‌ی بک اسپیس نگه دارم و بیخیال حرف‌هام بشم. اما شاید گاهی لازم باشه که بنویسم و بدون هیچ سوالی چشمام رو ببندم و گزینه‌ی انتشارو بزنم. کاری که براش این خونه رو ساختم.

1397/02/15 | 11:32

1

بسم الله الرحمن الرحیم.
1397/02/11 | 17:20
طراح قالب: عرفان قدرت گرفته از بلاگ بیان |