1399/12/22 | 13:56
ولی یه دلیل میتونه داشته باشه؛
یار واقعا غذا رو دوست داره، با لذت درست میکنه که با لذت هم بخوره
ولی من، فقط غذا میخورم که نمیرم! :|
تنها که باشم با آب خالی زنده میمونم!
.
› عشق به غذا منظورشه :))
1399/12/21 | 11:23
شمام دستپخت همسراتون به طرز عجیبی "متفاوت" و خوبه؟!
با همون مواد ثابت، فقط بیاد یه دست گذرا به غذا بزنه و بره،
طعم و رنگ و بوی اون غذا از این رو به اون روعه!
.
› میگه من تو غذاهام عشق میریزم.
› مگه من نفرت میریزم؟! :|
1399/12/20 | 23:59
از اسم حلما برا دختر و حنیف برا پسر خیلی خوشم میاد.
از معناشون درواقع.
ولی ته ته دلم می بینم اگه قرار بر گذاشتن باشه،
به اسمی جز علی نمی تونم فکر کنم.
و دائم درگیرم!
.
› چون یحتمل سوال میشه میگم؛ خبری نیست! در حد نظره.
1399/12/10 | 15:16
میگه من سختمه همسرم از سر کار میاد حتما برم استقبال، و بچه ها رو همراه کنم. میگم چه سختی داره این؟ پا میشی دیگه! میگه تو عادت کردی، مادرت همیشه اینکارو کرده برات طبیعی جا افتاده، ما تو خونه موظف نبودیم.
.
› راست میگفت.
› اولش تنبلی به نظر میاد، اما الگوهای رفتاری همینقد عجیب و آینده سازن.
1399/12/10 | 14:21
هیچ جذابیتی واسه رقم سال بعد حس نمی کنم.
اونم یه عدد مثل بقیه.
حال دلمون با این چیزا عوض نمیشه..
1399/12/10 | 14:15
ابتهاج میگفت این زبان برای بیرون ماست. شما میگی میز، تعریفش میکنی به این میگن میز، چهارگوشش هست، دایرهش هست، دو پایه هست، سه پایه هست، چهار پایه هست، اگه بازم نشد دست طرفو میگیری میاری میگی ببین به این میگن میز. ولی درد رو شما چطور میخوای به من بگی؟!
1399/12/07 | 22:47
روز اول کلاس ریاضی اول راهنماییم، معلممون گفت جلسه بعد کل کتاب ریاضی سال پنجم رو ازتون امتحان میگیرم که تعیین سطح کنم. یادم نمیره که تا رسیدم خونه چقد گریه کردم! یه روز تو اتاق غمبرک زده بودم و اشک میریختم که حالا چطوری بعد یه سال اون همه نکته رو بخونم. گذشت و امتحان گرفته شد، و درحالی که باورم نمیشد، من تنها کسی شدم که نمره بیست گرفت!
.
› الان تو یه موقعیت مشابه روز اول کلاس ریاضیام.
› نمیتونم بگم نمیترسم، ولی میدونم میشه، فقط زحمت میخواد و توکل..
1399/11/28 | 10:14
همه ما
شکستگیهایی داریم
که نور
از طریق آنها
به ما وارد میشود..
شکستگیهایی داریم
که نور
از طریق آنها
به ما وارد میشود..