| بسـم اللّـه الرحمـن الرحیـم |
843 :: هو مورو

843

صدای ضعیفش رو حوالی نیمه‌شب شنیدیم. بیرون که رفتیم دیدیم یکی از تخم‌مرغ‌ها باز شده و ازش اومده بیرون. هنوز خیس بود. منتظر موندیم مامانش بگیرتش زیر پرهاش اما نمی‌گرفت. از ما اصرار و از اون انکار. باد سرد میومد و اگه مامانه قبولش نمی‌کرد حتما تا صبح می‌مُرد‌.

ادامه مطلب

ده دقیقه‌ صبر کردیم و دیدیم فایده نداره برش داشتیم آوردیم تو خونه. یه حوله تمیز آوردم پیچیدم دورش و داخل یه کاسه کوچیک گذاشتم. تا صبح خوابید و صداش درنیومد. فرداش پرهاش که خشک شد دیدم برخلاف جوجه‌های یه روزه نمی‌تونه راه بره و حدس زدم واسه همین بیرون مونده. قاعدتا چیزی هم نمی‌تونست بخوره. با آرد برنج، آب، مولتی ویتامین و یه کوچولو قند براش سرلاک درست کردم و با سرنگ بهش دادم. خیلی بی‌حال بود. سه چهار روز کنارم و تو دستم همش می‌خوابید. دیگه می‌گفتیم حتما می‌میره. جوجه‌های سالمِ چند روزه هم به راحتی می‌میرن چه برسه به اینکه از اول انقد بی‌حال بود. شاید روز ششم بود که انقدی بی‌حال شد که یار که برده‌بودش آفتاب بگیره جلوی خونه رهاش کرد و گفت دیگه داره جون میده. اما یک ساعت گذشت و تغییری نکرد. گفتم گناه داره بیارش خونه‌. آوردمش سر جای قبلی. چند روز گذشت، کار من شده بود هر چند ساعت سرلاک دادن بهش و ترکیبات مختلف رو امتحان کردن؛ پودر سنجد، آرد نخود، سویق و.. رو به نسبت کم با آب و ویتامین حل می‌کردم و آروم تو دهنش می‌ریختم. تا اینکه یه روز که رفتم بهش غذا بدم دیدم سر جاش نیست! اطرافو گشتم و بله دیدم اومده بیرون! تلو تلو می‌خورد ولی راه می‌رفت. نمی‌دونید چه شوقی داشتم. یکم راه ‌می‌رفت و دوباره بی‌حال می‌شد. بازم خیلی وقتا می‌خوابید. روزهای بعد به مرور راه رفتنش بهتر شد. کم کم می‌دوید ولی وسط راه کم میاورد و میفتاد. اما اون جوجه کوچولویی که هیچ امیدی به زنده موندنش نداشتیم، حالا چند هفته‌ست خوب و بزرگ شده و اسمشو گذاشتیم امید :)

00:09 | Monday 17 Tir 1404
طراح قالب: عرفان قدرت گرفته از بلاگ بیان |