صدای فائقه تو ذهنم تکرار میشد که با خنده و لحن خاص خودش میگفت: «من خیلی ناراحتم که فهمیدم روحِ ما توی ما نیست!» هر روز چندبار این جمله رو تکرار میکرد و ما رو با زبان بدن آذریش میخندوند. نمیدونم چرا الان که دارم سعی میکنم بخوابم باید این چیزا به ذهنم بیاد. ولی راست میگفت خیلی چیز عجیبیه.
خیلی کوتاه بخوام توضیحش بدم؛ یه قاعده فلسفی هست به اسم لزوم تناسب حال و مُحل. یعنی اگه یه چیزی بخواد وارد چیز دیگهای بشه و یا در اون حلول کنه، از نظر ماهیت باید هردو چیز باهم تناسب داشته باشن. مثلا هر دو مادی باشن که بتونن باهم تلاقی کنن یا خاصیت هم رو بگیرن. و طبق مقدماتی میرسه به اینکه یه موجود مجرد نمیتونه در موجود مادی وارد بشه یا حتی در اون حلول کنه. در نتیجه روح ما امکان ورود یا حلول در جسم ما، و در ابعاد بزرگتر امکان ورود به عالم دنیا که مادی هست رو نداره. و خب میدونید که اصالت وجود ما، روح ماست و درواقع ما روحمون هستیم نه جسممون. اما روحمون نه در جسم ماست و نه در این دنیا! چون فرا زمان و فرا مکان هست. و به طور خلاصه یعنی ما الان در اینجایی که هستیم، نیستیم! (هستیم و نیستیم.)
.
› نمیدونم تونستم حق شگفتیشو ادا کنم یا نه.
› فکر بهش دیوانهکنندهست.
00:05 | Tuesday 18 Tir 1404