| بسـم اللّـه الرحمـن الرحیـم |
21 :: هو مورو

21

گاهی برهه ای تو زندگی پیش میاد که باید واسه یه چیزی بجنگی. یه هدف بزرگ که رسیدن به خیلی از خواسته هات رو وابسته به اون میدونی. اما چون جدی نمیگیری، روحیه نداری، شرایطت اجازه نمیده، بی انگیزه ای، امیدت رو از دست دادی و هزار و یک دلیل دیگه، حتی یه قدم هم واسش برنمیداری. ولی رویای رسیدن به اون هدف هنوز تو ذهنته. تا مدت زیادی با خودت درگیری که بلند شی و بجنگی اما نمیشه. دونه به دونه ی فرصت ها رو از دست میدی. حالا بعد از گذشت یه زمان طولانی و سختی های زیاد، نه دیگه مثل قبل به هدفت علاقه داری و نه رسیدن یا نرسیدن بهش واست اهمیت داره. راهت رو مشخص کردی، میخوای از مسیر دیگه ای زندگیت رو ادامه بدی. ولی میبینی هنوز یخورده زمان برات مونده. نمیتونی تو اون فرصت کم به هدف سابقت برسی، اما میتونی یه چیزی رو یاد بگیری. حتی اگه پایان راه واست مشخص باشه، حتی اگه بدونی به چیزی که قبلا میخواستی نمیرسی، باید بلند شی و بجنگی. چون اون هدف دیگه در حد سابق نیست، بلکه خیلی گسترده تر شده. در واقع تبدیل شده به یه آموزه ی مهم واسه کل زندگیت، که اگه الان اونو یاد نگیری، یه روزی یه جایی، واسه یه خواسته ی شاید مهم تر دیگه به مشکل برمیخوری. اینجا دیگه خواسته ت تغییر کرده، و هدفت شده اینکه: "باید جنگیدن رو یاد بگیرم.".
.
 درست وسط همین ماجرام.
 احتمالا فهمیدن این پست همونقدری واسه شما سخت بوده که نوشتنش واسه من!
16:35 | Sunday 23 Ordibehesht 1397
همه ما
شکستگی‌هایی داریم
که نور
از طریق آن‌ها
به ما وارد می‌شود..
طراح قالب: عرفان قدرت گرفته از بلاگ بیان |