| بسـم اللّـه الرحمـن الرحیـم |
487 :: هو مورو

487

در ادامه پست قبل؛ بخشی از کتاب خاطرات سفیر:

توی ایستگاه اتوبوس پر از مرد و زن و ریز و درشت بود. همه به ته خیابون نگاه می‎کردن و منتظر اتوبوس بودن. اون روز، روزِ اعتصاب بود. فرانسویا به گفته‎ی خودشون، قهرمان اعتصاب در جهان‎اند. اونقدر تعداد اعتصاب در سال زیاده که همه بهش عادت کردن. اعتصاب کارمندای راه‎آهن علیه دولت، اعتصاب پست علیه رئیس پست، اعتصاب مردم علیه سگ‎ها، اعتصاب سگ‎ها علیه استخوان، اعتصاب دولت علیه ملت، اعتصاب اعتصابگران علیه چیزی برای اعتصاب کردن.. خلاصه، اون روز هم روز اعتصاب راننده‎های اتوبوس بود؛ لابد علیه اتوبوسا! ملت هم سرگردون تو کوچه و خیابون دربه‎در یه لقمه اتوبوس، بدون فحش دادن و بد و بیراه گفتن.. گفتم که؛ اونجا اعتصاب بخشی از زندگی مردمه.

به هرحال، من داشتم از این ماجرا به شدت متضرر می‎شدم. اون روز روز جلسه‎ی لابراتور بود. من باید به هر شکلی بود خودم رو تا ساعت 11 می‎رسوندم دانشگاه برای توضیح تزم. اما اتوبوس کجا بود؟

یه دفعه چشمم به یه اتوبوس افتاد که جلوی روی همه اومد و صاف ایستاد توی ایستگاه. راننده اتوبوس رو خاموش کرد و سوت‎زنان از اتوبوس پیاده شد. رفتم جلو، سلام کردم، و گفتم: «عذر می‎خوام، امروز اتوبوس نیست؟» گفت:«نه. امروز اعتصابه.» دوست داشتم بدونم اعتصاب برای چیه؛ بخصوص که داشتم متضرر می‎شدم و ناخواسته در زنجیره‎ی نتایج اعتصاب دخیل شده بودم. گفتم:«ببخشید.. میشه بدونم برای چی راننده‎ها اعتصاب کردن؟» راننده اتوبوس یه نگاهی به من انداخت و گفت:«این یه موضوع مِلّیه، به خارجیا ارتباطی نداره.» (آفرین ورپریده! از این حس ملی‎گراییت خیلی خوشم اومد بی‎تربیت!) 

خب، دیگه چی باید می‎گفتم؟ هیچی! اما واقعا این حس دوگانه‎ای که توی پرانتز نوشتم سراغم اومد. اگرچه جواب بی‎ادبانه‎ای بود، آفرین به این شخص که علیه دولتش هم که تحصن می‎کنه وقتی مقابل یه خارجی قرار می‎گیره بهش حق نمیده که بخواد حتی وارد دعواهای ملی بشه. واقعا از این کارش خوشم اومد. من اگه جای رئیسش بودم، حتما تشویقش می‎کردم.

21:08 | Thursday 02 Khordad 1398
همه ما
شکستگی‌هایی داریم
که نور
از طریق آن‌ها
به ما وارد می‌شود..
طراح قالب: عرفان قدرت گرفته از بلاگ بیان |