| بسـم اللّـه الرحمـن الرحیـم |

852 :: هو مورو

هو مورو

یا ذوق‌مرگِ وصل،
یا دق‌مرگِ هجران
ما مرگمان حتمی‌ست؛
میلِ تو کدام است؟!

852

1404/05/13 | 19:56

به پ می‌گفتم بیا، آن همه برای الف شدن و نخبگانی شدن خودت را کشتی و از حرص و جوشِ نیم نمره‌ها زخم معده گرفتی، آخرش هم جنگ شد. من خنده‌خنده می‌گفتم ولی او جدی‌جدی غصه می‌خورد. به فکر فرو می‌رفت. بعید می‌دانم باز هم به چیزی غیر از درس فکر می‌کرد. دو سال (یک سال؟) پیش که برای اولین بار ایران مستقیما اسرائیل را زد و با بچه‌ها بحثش بود، آن وسط پ یکهو گفت بچه‌ها مگر ایران و اسرائیل باهم مشکلی دارند؟! یعنی می‌خواهم بگویم انقدر پرت است. ز به شوخی گفت زندگی همه‌اش درس نیست‌ها! اما خب پ همیشه با خنده رد می‌کند و به خودش نمی‌گیرد. نمی‌دانم چطور طاقت می‌آورَد. چطور می‌شود سه دهه در زمین زندگی کرد و در مریخ بود! اصلا برای چه زندگی می‌کند؟ چطور برای خودش هدف می‌گذارد؟ درس را هم باید بخوانی برای چیز دیگری، چطور به آن چیز فکر نمی‌کند؟ حتی حین نوشتن این‌ها از بی‌خیالی‌اش حرصی می‌شوم. از اینکه وقتی خنده‌خنده می‌گفتم آخرش هم جنگ شد، احتمالا به این فکر می‌کرد که ای کاش بیست‌هایش می‌توانست جلوی جنگ را بگیرد!

  • 04/05/13

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">