855
1404/05/13 | 19:59
تاریخِ روی سنگ قبر را میخوانم. فوت: هزار و سیصد و پنجاه و شش. در فکر خیره میمانم. کنارم ساکت ایستاده. سرم را بالا میآورم و میگویم فکر کن قبل از اینکه این همه هیاهو را ببیند رفته! سال پنجاه و شش. نه انقلاب را دیده و نه این روزها را. آرمان داشتن در آن سالها چطور بوده؟ یعنی میدانم زندگی برای هرکس صحنهٔ مبارزهاش را میسازد. ولی آرمانها انقدری که برای ما امروز روشناند، انقدری که گره خوردهاند به روزمرگیهایمان، برای آنها هم روشن بوده؟ باز هم فکر میکنم. میگویم ما باید خیلی شاکر باشیم نه؟ که از کل تاریخ، در این روزها زندگی میکنیم! وسطِ آرمانها! میگوید بهش فکر نکرده بودم، راست میگویی..
- 04/05/13