857
1404/05/13 | 20:01
میهمانها رفتهاند. ظرفها را شسته و برای پذیرایی فردا روی میز آشپزخانه زیر پنجره چیدهام. رویشان دستمال راهراه لینن انداختهام تا غبار نگیرند. کتریها را پُر از آب کردهام و آبنباتها را برای خشک نشدن به جایشان در یخچال برگرداندم. خانه بوی تمیزی میدهد. در تاریکی نشستهام. چراغها خاموشاند و پذیرایی، نورِ کمسو و مهتابمانندی از چراغِ بیرونِ خانه دارد. صدایی نیست. انگار کل دنیا خواب است و فقط جیرجیرکِ باغچه میخوانَد و شجریانِ پسر، کولی را.
- 04/05/13