| بسـم اللّـه الرحمـن الرحیـم |

864 :: هو مورو

هو مورو

یا ذوق‌مرگِ وصل،
یا دق‌مرگِ هجران
ما مرگمان حتمی‌ست؛
میلِ تو کدام است؟!

864

1404/05/14 | 09:37

با زهرا در حرم بودیم. دیرمان شده بود. مسافت زیادی را باید پیاده برمی‌گشتیم و از قضا به وقت نماز خورده بودیم. همهٔ خروجی‌ها بسته بودند. زهرا طبق عادت همیشگی‌اش دست از تلاش برنمی‌داشت و گوشه‌گوشهٔ صحن آزادی را برای پیدا کردن یک خروجی می‌چرخید. بعد از ده دقیقه ایستاد و گفت فایده ندارد، به درِ بسته خوردیم. این را که گفت یکی از پیرمردهای خادم، انگار که منتظر لحظه‌ای بود تا کنارمان ظاهر شود گفت: هیچوقت از درهای بسته ناامید نشوید دخترم! با دست اشاره کرد و گفت از این طرف.. راه خروجی را نشانمان داد. و ما را با دلی پر از لبخند بدرقه کرد..

  • 04/05/14

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">