| بسـم اللّـه الرحمـن الرحیـم |

877 :: هو مورو

هو مورو

یا ذوق‌مرگِ وصل،
یا دق‌مرگِ هجران
ما مرگمان حتمی‌ست؛
میلِ تو کدام است؟!

877

1404/05/24 | 12:28
از سفر برگشتنی، ماگ عزیزم را پیچیدم داخل حوله و در چمدان گذاشتم که سالم بماند. زیادی مراقبش هستم. این ماگ را طور دیگری دوست دارم. رویش عکس نهنگی‌‌ست که درون شکمش حضرت یونس زانوهایش را بغل کرده و نشسته. پایینش هم ذکر یونسیه را نوشته. انگار که خودِ من باشم در دل غم‌ها.‌ به خانه که رسیدم چمدان را باز کردم و بالکل فراموش کردم که ماگ را کجا گذاشته‌ام.‌ لباس‌ها را برمی‌داشتم و می‌انداختم در ماشین‌ لباسشویی که این وسط، ماگ از میان لباس‌ها روی سرامیک افتاد و تِق! شکست. ناخودآگاه وای ای گفتم و نشستم روی زمین. یار گفت چه شده؟ گفتم ماگم. گفت فدای سرت دوباره می‌خریم. ولی دلم نمی‌خواست. انگار که برای حفظش زیاد انرژی گذاشته بودم و حالا فهمیدم که نامیرا نیست! در دلم بندی از دلبستگی کنده شد و افتاد. طوری که اگر ده‌تای آن را هم برایم بگیرند فایده ندارد. دروغ چرا، کمی راحت شده بودم!‌ مراقبت لحظه به لحظه از آن خسته‌ام کرده بود. مرگش را هر روز تصور می‌کردم و حالا یکبار دیدم و یکبار برایش شیون کردم. گذشتم اما، تصمیم گرفتم نگهش دارم. زیرش را روزنهٔ کوچکی برای خروج آب باز کردم و تکه‌هایش را به سبک هنر کینتسوگی ژاپنی با ورق طلا بهم چسباندم. از قلمهٔ هویا هایم که ریشه داده بودند درونش کاشتم و گذاشتم در طاقچه آشپزخانه. جلوی چشم‌هایم. بیش از پیش زیباست، درست مانند ما، انگار که شکستگی‌ها اصالتش را چندبرابر کرده‌ باشند..
  • 04/05/24

نظرات  (۲)

من عاشق ماگم و متاسفانه برای اینکه هیچ بلایی سرشون نیادماگ هامو همیشه به عنوان دکوری نگاهشون میکنم از قفسه کتابام وخبلی استفاده نمیکنم.

حتی از یه حس کوچیک نسبت به ماگ هم میشه درس گرفت:))

منم نسبت به این ماگ مدتی همینطوری بودم. گذاشته بودمش جلوی کتاب‌هام و فقط نگاش می‌کردم. از یه جایی دیدم لذتی ازش نمی‌برم گفتم استفاده‌ش کنم که شکست. ماگ‌های دیگه‌مم هنوز از پروسه نگاه کردن خارجشون نکردم :))
اوهوم :)

میدونین بعضی موقع ها میترسم از این حس وابستگی شدید نسبت به اشیاء ،نمیدونم شاید میخوام احساس داشتنو از آدمی که به دست نمیاد به شی که راحت میتونه مال من باشه تغییر بدم،یه جورایی از مادی پرستی میترسم و نمیخوام توی وجودم رشد بکنه.

آره، ماها تو این وابستگی‌ها دنبال یه گمشده می‌گردیم.
ولی اون آدمش هم پیدا بشه، بازم اون حس برطرف نمیشه.
همینکه می‌دونیم این وابستگی نباید انقد باشه، یه قدم رو به جلوعه :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">