| بسـم اللّـه الرحمـن الرحیـم |

882 :: هو مورو

هو مورو

یا ذوق‌مرگِ وصل،
یا دق‌مرگِ هجران
ما مرگمان حتمی‌ست؛
میلِ تو کدام است؟!

882

1404/05/27 | 23:39

من هیچوقت کدبانو نبوده‌ام! صبح زود زده‌ام بیرون، چند جا رفته‌ام، خرید کرده‌ و به خانه آمده‌ام. ناهار را که فکر موادش را از شب قبل کرده بودم سریع و السیر آماده کردم و برای یار سفره چیده‌ام. تا او استراحت کرده اطراف را جمع و جور کردم. لباس پوشیده و به کلاس رفتم. پس از اذان مغرب به بازار رفتم و سبزی تازه خریده‌ام. شب ساعت هشت به خانه رسیدم. آلوهای پاک شده‌ای که مادربزرگ فرستاده بود را شستم و جوشاندم. همزمان سبزی‌ها را پاک کردم و در آب‌نمک خواباندم. آلوهای له‌شده را از صافی گذرانده و در سینی‌ها پهن کردم تا لواشک شوند. باقی‌مانده‌اش را برای اینکه اسراف نشود تمبرهندی طور کنار گذاشتم. این وسط درد داشتم و سعی می‌کردم توجه نکنم. سبزی‌ها را شستم و به خردکن زدم. در قابلمه ریختم و گذاشتم بخارپز شوند. لوبیا آب کردم. همه چیز را چیدم تا فردا صبح غذا را بار بگذارم و برای ادامهٔ کارها بیرون بزنم. اما من هیچوقت کدبانو نبوده‌ام! و این روزهای عجیب و غریب شاید سالی دوبار اتفاق بیفتند!

  • 04/05/27

نظرات  (۲)

چه ماهی قشنگی سر در وب:)

عزیزم. ممنونم ^.^
  • سارا سماواتی منفرد
  • کدبانوهای هم همین ها را انجام می دهند 🥳🥳🤩😉

    کدبانوها دائما درحال این کارها هستن. هر روز.
    ولی واسه من کم پیش میاد در یک روز این همه انرژی بذارم :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">