884
پذیرایی بهم ریختهاست. آشپزخانه ترکیده. کارهای واجبتری از شستن ظرفها و تمیزکاری دارم. ولی ذهنم نمیتواند بپذیرد در شلوغی کار کنم. مامان هنوز هم این را به عنوان نقطهٔ قوت تربیتیاش میداند! با افتخار میگوید باید اول همه جا را مرتب کند تا بتواند کاری را شروع کند. همه چیز روبهراه باشد ولی نظم خانه بهم بریزد انگار هیچ چیزی سرجایش نیست. حالِ خوبش به نظمِ خانه وابستهاست. به او چیزی نمیگویم چون خیلی فایده ندارد. او به هرچه میدانسته برای تربیت ما عمل کرده. اما این دقیقا نقطهٔ ضعف اوست! نمیداند که همین عادت ساده، چقدر من را در زندگی عقب انداخته! چه کارهای مهمی که در لحظه باید انجام میدادم و شستن چند ظرف و تا کردن چند لباس مانعشان بود. چه روزهایی که از کارِ خانه خسته بودم و هیچ کار دیگری نمیتوانستم بکنم. عذاب وجدانش به کنار. مشاور میگفت هربار که میروی ظرف بشویی، یک بشقاب بشور و برگرد! کار دیگری بکن و دوباره نیم ساعت بعد یک بشقاب دیگر. خب اولش شکنجهاست. ولی به مرور بهتر میشود. بهتر شدهام. حالا گاهی روزها میتوانم در شلوغی درس بخوانم یا خیاطی کنم. شلوغی که میگویم منظورم تلنبار کردن کار و تنبلی نیست. خودتان میدانید دیگر، همیشه همه چیز کامل نیست. خانه همیشه مرتب نیست. کارها همیشه روبهراه نیست. باید بلد بود و زندگی را در آن روزها متوقف نکرد. من متوقف میشدم. هنوز هم کم و بیش میشوم ولی در حال تمرینم. این هم بخشی از چالش خودسازی این روزهایم است.
- 04/05/28
من مدام به خودم میگم: خونه هتل نیست :)
طبیعتا منم کارگر بخش خانهداریِ هتل نیستم
راستی دستورِ اون پیراشکیها خیلی سخته! یعنی همهاش رو بنویسم برات؟ :')