| بسـم اللّـه الرحمـن الرحیـم |

886 :: هو مورو

هو مورو

یا ذوق‌مرگِ وصل،
یا دق‌مرگِ هجران
ما مرگمان حتمی‌ست؛
میلِ تو کدام است؟!

886

1404/05/31 | 21:15

خوب نبودم. می‌گوید تو لب تر کن که نرو، نمی‌روم. می‌گویم تو هم خوب زرنگی! می‌دانی کجا بخواهی نه بگویم! مخیر می‌کنی بین دل و ایمان، خیلی نامردی‌ست! لبخندی از زیرکی می‌زند. روزی که می‌خواست کربلا برود می‌دانست نمی‌توانم نه بگویم. گفت لب تر کن. نگفتم و رفت. خیلی سخت گذشت، خیلی. و حالا که موکب‌های مشهد برقرار اند هم، نتوانستم. زبانم نمی‌چرخد. کاری که نمی‌توانم بکنم، دلم به همین خوش است که مخالفت نکنم. ولی می‌ترسم. از کم آوردن، از سخت شدن. از اینکه مبادا روزی زبانم به نه بچرخد. دعایم این روزها همین است؛ که آن روز را نبینم.

  • 04/05/31

نظرات  (۶)

  • *•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*
  •  

    زمان جنگ سوریه ،همسرم ازم خواست که اجازه بدم بره سوریه ..

    گفت اگه بگی نرو، نمیرم

    ومن زبانم نچرخید به نه....گفتم برو 

    حالا بماند که قسمت نشد و نذاشتن بره

    ویک حسرت موند رو دلش...

     

    خدا نکنه در راه خدا زبانمون به نه بچرخه 

    خدا رو شکر که از پسش براومدید.
    دل کندن آسون نیست.

    الهی آمین.
  • سین میم
  • خوبه ک میتونید خودتون رو کنترل کنید 

    من معمولا خیلی ب هم میریزم 

    از اول هم بهش گفتم هر جا میریم با هم 

    از تنها رفتنش و موندن خودم بدم میاد ...

    دلم نمیاد واسه اینکه من نمی تونم، توفیق از اون هم گرفته بشه.
    گاهی هم به این نیته که به نمایندگی از خانواده مون یکی رفته باشه.
  • سین میم
  • احسنت ...

    این حالت برای یک خانم واقعا سخته ب نظرم 

    اینکه بتونید ب این مرحله برسید خودسازی میخواد 

     

     

    الان برا همین ایام همسرم بهم اجازه داد ک خودم تنها برم مشهد و مخصوصا برای خدمت در موکبها ، اما نتونستم تنها برم ... :/ 

    یعنی فقط تنها رفتن همسرم نیست ک باهاش مشکل دارم، تنها رفتن خودمم هست. 

    می‌دونم خوب نیست اینجوری ولی هنوز نتونستم درستش کنم 🤦

    قطعا سخته. گاهی کلی باید با خودم صحبت کنم و کنار بیام. 
    آخی.. من تو زمینه مهمونی رفتن خیلی اینطور بودم. قبلا فکر میکردم ویژگی مثبتی واسه یه زوجه ولی با مشاوره متوجه شدم رنگ و بوی وابستگی داره. سعی کردم کمش کنم و برای خودم تفریحات و زندگی شخصی هم داشته باشم. وابستگی تا وقتی داخلش هستی لذت بخشه، ولی اگه بهت نرسه خیلی عذاب آوره.
    هرچیزی با تمرین و تدریج میتونه درست شه :)
  • سین میم
  • بله دقیقا منم می‌دونم ک چیزی ک توش هستم وابستگیه 

    از وقتی شاغل شدم ی مقدار کمرنگ تر شده ولی باز هم فکر میکنم اگر مثلاً تو شهر خودمون زندگی میکردیم و تو اون شرایط خیلی بیشتر می‌تونستم این وابستگی رو کم کنم ولی متاسفانه تو این شهر خصوصا چون فقط خودمون دو تاییم و خب اون امکاناتی ک تو ی شهر بزرگ هست نیست حتی رفت آمد تنها هم سخته ... 

    ولی خب احتمالا کم کم زندگی ادمو ب این سمت ببره ک ناخودآگاه مجبور باشیم با این وابستگی مبارزه کنیم 

    دقیقا، زندگی مسیر خودشو می‌چینه :)

    راستش شما کار خوبی کردید

    اما گاهی حس میکنم این جمله ( لب تر کنی کنسل میکنم) انداختن بار تصمیم روی دوش دیگری هست...

    و این انصاف نیست...

    نمیشد از تمام ظرفیت و پتانسیل تون (دو نفری) استفاده کنید تا حالا دومی پیش بیاد؟!!

    یعنی با هم برید

    درست میگید.
    نه متاسفانه امکانش نبود اصلا.
    تو مسئله کربلا خصوصا با اهمیت مضاعفی که امسال داشت، نمیشد بی تفاوت بود و نرفت. منکه شرایطم مساعد نبود و نمیتونستم برم ولی رفتن همسرم مهم بود. خودش هم اینو میدونست و می خواست حتما بره، فقط مونده بود خواست من. یعنی حرفش به جا بود. اما تو مشهد آره قبول دارم یکم شیطنت تو گفتن حرفش داشت! :)

    نتیجۀ کار شما کم از ثواب زیارت نیست.

    قطعاً سهیم هستید.

     

    ان‌شاأالله نصیبتون بشه سفر بعدی باهم همقدم بشید...

     

    ممنون از لطفتون.
    ان‌شاءالله قسمت همگی.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">