890
شدهاست حس کنید در زمین حبس شدهاید؟ نه آنطور که استعاره باشد از غصههایتان؛ واقعا فکر کنید راه فراری از اینجا ندارید. اینجا که میگویم منظور این سیاره است. به خانه برگشتنی سرم را به سمت پنجرهٔ ماشین خم کرده بودم. یکی از چیزهایی که از این خانه دوست دارم این است که در مسیرش آسمان را بیشتر میبینم. نورهای مزاحم نیستند و ستارهها واضحتر دیده میشوند. خوانندهٔ ناشناس، غریبه را میخواند. باد به صورتم میخورد. تاریکی آسمان را نگاه میکردم که یک آن گفتم؛ چرا نمیتوانم از زمین بروم؟! میدانم عجیب و شاید مسخره باشد. طبیعیتر بود اگر پس از یک مشاجره یا بنبستی در زندگی با حالتی از گریه چنین آرزویی میکردم. یا مانند برخیها به جبر جغرافیایی لعنت میفرستادم و شب و روز را در فکر رفتن از اینجا و این کشور میگذارندم. اما هیچکدام اینها نبود. شبی بود معمولی. و من غصهدار حبس ابدی بودم که در زمین خوردهام! یک بار به آسمان نگاه کنید و فکر کنید؛ ما نمیتوانیم از اینجا خارج شویم. وحشتناک نیست؟! حالا اگر همهٔ زمین برای ما باشد، چه فایده؟! من دلم میخواهد بتوانم در آسمان سفر کنم. کهکشانهایی که تعدادشان از مجموع دانههای شن در تمام کویرهای زمین بیشتر است را بگردم! هزاران هزار خانهٔ دیگر که میتوان در آن زیست را پیدا کنم. هزاران موجودی که روحمان از وجودشان بیخبر است را ببینم، میلیونها تفاوتِ ممکنی که میتوانند با هر چیز دیگر داشته باشند را کشف کنم و احساس کنم که آزادم! فرض کنید دنیایی در بیرون وجود دارد که هنوز دست هیچکس به تصویرِ نهایتش نرسیده و احتمالا هیچوقت هم نخواهد رسید، و ما اینجا مانند انیمیشن Horton hears a who بر روی گردی از غبار نشستهایم! میدانم چندان قابل درک نیست. اما این فکر آنقدر عمیق است که اگر زیاد به آن پر و بال دهم قلبم را به دهانم میآورَد! شاید اگر ساختمانهای بدقواره اجازه میدادند تا انسانها آسمان را بیشتر ببینند، ملموستر به نظر میرسید. احساس هم که از نامش پیداست، درونیست، نمیشود آن را تمام و کمال در قالب کلمات ریخت. فقط همین را میدانم که با عجایب بینهایتی که خارج از اینجا وجود دارد، بسنده کردن به جایی که هستیم تهِ حماقت است!
- 04/06/17
چه خوب. این نشانه ایست از اوج جوانی.
من حال و حوصله ی بیرون رفتن از خانه مان را هم ندارم. احساس میکنم برای این بلند پروازی ها پیر و فرتوت شده ام.
متن بلند قبلی تان را خواندن. خلاصه که از جوانی تان لذت ببرید. تاکتیو بودن هم نعمتیست. الان وقتی حرف میزنم، خودم احساس خستگی و حوصله سر بر بودن میکنم از خودم. حرفهای برآمده از دغدغه هم کوتاه و گاهی در سکوت