| بسـم اللّـه الرحمـن الرحیـم |
هو مورو

651

می‌گفت گویا زن‌ها رو ساختند، برای داشتن عذاب وجدان! مشغول خیاطی‌ام و از اینکه بلند شه کارای خونه رو انجام بده عذاب وجدان می‌گیرم، ولی باید اجازه بدم این تعادل باقی بمونه.

1399/06/27 | 18:10

650

می‌خوام دوستامو دعوت کنم بیان اینجا، ولی خجالت می‌کشم. از یه سری وسیله غیرضروری که نمی‌خواستم به جهازم اضافه شه ولی مقاومت موثر نبود و با اجبار و درگیری و دلخوری برخی‌ها اضافه شد. و من جلو دوستای مجرد و متاهلم شرمنده‌ میشم اکه کوچکترین نگاهی به سمتشون جلب شه.
.
› بهش میگم اگه دوستام بیان باید بعضیارو ببری انباری.
› :(
1399/06/25 | 02:30

649

قصد خرید چیزیو دارم؛

میگه: آره دیگه الان اینا رو بورسه، همه ازش دارن، 

و من متنفر میشم از اون خرید.

1399/06/22 | 01:48

648

دیر اعتراف کردم، به دوست داشتن. و اکراه داشتم از بردن کلمه عشق، برای حسی که هنوز نمی‌دونستم چیه. دوست داشته شدنم رو می‌شنیدم، اما جوابم این بود که «ببخشید که نمی‌تونم متقابلا اینو بگم، بذار زمان بگذره.» و ماه‌ها گذشت، که با اطمینان به زبونش آوردم.

.

› پشیمون نیستم. دخترها زمان میخوان. حتی اگه با عقل و احساسِ تمام انتخابتون کرده باشن. صبور باشید و قاطع.

ماشاءالله لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم 

1399/06/21 | 02:41

647

یه سری چیزا که اینجا می‌نویسمو اینستا نمی‌نویسم

و یه سری چیزا که اینستا می‌نویسمو اینجا نمی‌نویسم.

و دومی بیشتر از اولیه متاسفانه.

.

› شاید چون دسترسی به اینستا آسون‌تره.

هرچند محدودیت اینجا کمتره.

.

› علتش دنبال کننده‌های مشترکه. که تکراری نخونن.

1399/06/20 | 23:55

646

درحالی که با یه اشتباه محاسباتی مسخره، آستین لباسی که می‌دوختم از شدت تنگی تبدیل به لوله تفنگ شده و واسش غمبرک زدم، از خستگی و بی‌خوابی زیاد به حالت تهوع دست دادم!

1399/06/19 | 02:28

645

یه ربعه تو تاریکی و سکوت به حس و انرژیِ ناگهانیِ برق انداختنِ خونه‌ای که به واقع مثال بمب‌خورده‌هاست و تو دوازده و بیست نیمه شب دچارشم فکر می‌کنم، و به اینکه عادتِ حسی کار کردن برازنده‌م نیست و باید خجالت بکشم که بخش دیگه وجودم می‌گه داری زیادی سختش می‌کنی و واسه همه چی فلسفه می‌بافی و من همچنان در تلاش برای مجاب کردنشم.
.
› کاش میشد پیچ مغزو موقتی بست و خوابید.
1399/06/18 | 00:35

644

صِرف وجود صدای تلویزیون حتی واسه منی که ماهی یه بارم درست و درمون پاش نمی‌نشستم شده بود عادت. روزای اول، سکوت دائمی خونه اذیتم می‌کرد. ولی هرچی جلوتر میره عادته بیشتر رنگ می‌بازه. برا مهمونام یکم عجیب بود، ولی اونام عادت کردن و حتی استقبال. دیگه هرچی یار هم میگه بگیریم دلم نمی‌خواد. دارم می‌فهمم مغز ماها بیخودی به وجود یه نویزِ پسِ گوشمون خو گرفته که از زیر بار تفکر دربره و تنبل شه.
.
› تو سکوت، خیلی چیزاست..
1399/06/16 | 02:34

643

مبلا رو کاور کن لک نگیره، بدون زیرانداز رو فرشا نشین کثیف نشه،

اینو آروم بردار خش نیفته، اونو آروم بذار خط نیفته.

.

› آدمیزادِ بدبخت.

› معلوم نیست اشیاء در خدمتِ ‌مان یا ما در خدمت اونا.

1399/06/14 | 22:09

642

چون جنگ بر پای شد، خداوند پیروزی را بفرستاد تا بر سرِ حسین بال گسترد و او را مخیّر گرداند میانِ فیروزی بر دشمن و لقای خویش.

حسین لقای خدای را اختیار کرد.

طایفه‌ای از جنّ برای یاریِ او حاضر گشتند و از او دستوری خواستند.

اذن نداد.

کتاب آه - 293

1399/06/12 | 14:41
همه ما
شکستگی‌هایی داریم
که نور
از طریق آن‌ها
به ما وارد می‌شود..
طراح قالب: عرفان قدرت گرفته از بلاگ بیان |