ببخش عزیزم اما آغوش تو به بزرگی غمی که دارم نیست.
واسه این غم فقط خدا میتونه بغلم کنه.
بعد از عمری به یدک کشیدن اسم مسلمون با این سن تازه به حدی رسیدم که اصول دین رو تحقیقاً و با دلایل عقلی محض به دست آوردم. نتیجه؟ دلم واسه یه بار آروم گرفت. در عمل؟ فرق خاصی نکردم.
.
› عمل، اول نتیجه استمرار و عادته، بعد فکر!
› قدیما تو این سن مجتهد میشدن.
ما میخوایم با تراپی، مشکلاتی که ناشی از دوریمون از خداست رو حل کنیم و اصرار هم داریم از نَری که دوشیده نمیشه شیر بگیریم!
.
› خودمم میرم. مقصود چیز دیگریست.
صدای ضعیفش رو حوالی نیمهشب شنیدیم. بیرون که رفتیم دیدیم یکی از تخممرغها باز شده و ازش اومده بیرون. هنوز خیس بود. منتظر موندیم مامانش بگیرتش زیر پرهاش اما نمیگرفت. از ما اصرار و از اون انکار. باد سرد میومد و اگه مامانه قبولش نمیکرد حتما تا صبح میمُرد.
ساعت یازده شب، حدود یک ساعت وقت گذاشتم و بیش از هفتصد پست از اینجا برگشتم عقب. خوندم، خندیدم، تعجب کردم، به فکر فرو رفتم، گریه کردم و گریه کردم.. از معصومیتی که تو کلماتم پیدا بود. از احساسات روان و پاکم. از دختری که بودم، از دختری که الان شدم. اینجا خونه معنوی منه! من اینجا بزرگ شدم، قد کشیدم، یاد گرفتم و رشد کردم. خیلی دلتنگم و خیلی بیش از قبل اینجا رو دوست دارم.
هنوز میگرن نگرفتید برید درِ خونه خدا زار بزنید! یه روزی میاد پشتبندِ هر زار یک سردرد دارید و حسرت به دل میمونید!
آدمیزاد وقتی دستش از همه جا بریده میشه تازه میفهمه چقد جلو خدا شلنگ تخته مینداخته!
چکار میکنم این روزا؟ زخم و زیلی خودمو از لابهلای چرخدندههای روزگار بیرون میکشم و درحالی که تیکههایی از وجودم بین دندونههاش گیر کرده سعی میکنم رهاش کنم و برم لای یه چرخدنده دیگه لِه بشم!